یادداشت؛ علیرضا کیهان پور:

دریا، موج و ماهی ؛ سه دشمن و سه معشوق پیرمرد ماهیگیر

«ارنست همینگوی»، نویسنده‌ای که زندگی‌اش پر از زخم، سفر، ماجراجویی و شکست بود، در سال ۱۹۵۲ با انتشار رمان کوتاه پیرمرد و دریا به جهان نشان داد که امید به زندگی می‌تواند حتی از دل ناامیدی زاده شود. این اثر نه فقط شاهکار «همینگوی»، بلکه بیانیه‌ای فلسفی درباره نبرد انسان با طبیعت، زمان و سرنوشت است.
کد خبر  14276
note

داستانی که مانند موج تمام نمی‌شود...

«ارنست همینگوی»، نویسنده‌ای که زندگی‌اش پر از زخم، سفر، ماجراجویی و شکست بود، در سال ۱۹۵۲ با انتشار رمان کوتاه پیرمرد و دریا به جهان نشان داد که امید به زندگی می‌تواند حتی از دل ناامیدی زاده شود. این اثر نه فقط شاهکار «همینگوی»، بلکه بیانیه‌ای فلسفی درباره نبرد انسان با طبیعت، زمان و سرنوشت است.

رُمانی که به ظاهر قصه‌ ماهیگیری ساده در آب‌های خلیج مکزیکو است، اما در عمق، داستانی از عشق، ایمان، صبر و امید است. 
«سانتیاگو»، پیرمرد کوبایی، قهرمانی است که با دریا، موج و ماهی درگیر می‌شود؛ سه نیرویی که هم دشمن اویند و هم معشوق. در پایان، او چیزی جز اسکلت ماهی به ساحل نمی‌آورد، اما در حقیقت، امید و شکوه انسانی را به دست آورده است.

این یادداشت با نگاهی آزاد و تحلیلی، داستان پیرمرد و دریا را خلاصه می‌کند، لایه‌های فلسفی و روان‌شناختی آن را می‌کاود و نشان می‌دهد چرا هنوز این رمان، برای جهانی پر از بحران و ناامیدی، مثل یک چراغ دریایی می‌درخشد.

 نبردی سه‌روزه با دریا و تقدیر

«سانتیاگو»، پیرمردی فقیر و تنها، ۸۴ روز است که دست خالی از دریا بازمی‌گردد. شاگرد جوانش «مانولین» با او همراه بوده، اما به اجبار خانواده، حالا با ماهیگیران دیگری کار می‌کند. با این حال، دلش پیش پیرمرد است.

«سانتیاگو» در روز ۸۵ام تصمیم می‌گیرد به دورترین نقطه‌ دریا برود، جایی که شاید بخت با او یار شود. او قایقش را پیش می‌راند، و سرانجام، یک ماهی غول‌پیکر — نیزه‌ماهی باشکوه — طعمه‌ی قلابش می‌شود.

این آغاز نبردی سه‌روزه است. ماهی عظیم‌الجثه، پیرمرد را کیلومترها از ساحل دور می‌کند. طناب در دست «سانتیاگو» زخم می‌زند، کمرش خم می‌شود، اما او دست از کشیدن نمی‌کشد. در دل شب با خودش حرف می‌زند، به یاد «مانولین» می‌افتد، به زندگی‌اش فکر می‌کند، و با ماهی مانند رقیبی شریف برخورد می‌کند.

سرانجام، پس از نبردی جان‌فرسا، او ماهی را با نیزه می‌کُشد. خون در آب می‌ریزد و بوی شکار کوسه‌ها را جذب می‌کند. موج‌های دریا، اسکلت ماهی را در آغوش می‌گیرند و کوسه‌ها یکی پس از دیگری گوشت ماهی را می‌دَرند. وقتی پیرمرد به ساحل بازمی‌گردد، تنها اسکلت عظیم و استخوانی بر جای مانده است.

اما داستان در همین‌جا تمام نمی‌شود. مردم ساحل با دیدن اسکلت حیرت می‌کنند. «مانولین» دوباره پیش پیرمرد می‌آید و می‌گوید دوباره با او به دریا خواهد رفت.
 «سانتیاگو»، در بستر خستگی، خواب شیرهای آفریقا را می‌بیند؛ رویایی که از جوانی‌اش با او مانده است.

دریا ؛ صحنه‌ی آزمون انسان

دریا در این رمان فقط یک محیط طبیعی نیست؛ دریا همان زندگی است، با همه‌ زیبایی‌ها و بی‌رحمی‌هایش.
 دریا مادر است، معشوق است، و گورستان رویاها. «سانتیاگو» با دریا می‌جنگد اما هرگز به آن کینه نمی‌ورزد. او می‌داند که زندگی بدون دریا، یعنی بدون خطر، بدون امید و بدون رویا، چیزی جز مرگ تدریجی نیست.

موج ؛ تلاطم اجتناب‌ناپذیر

موج‌ها مثل ضربان قلب داستان هستند. آن‌ها مدام یادآوری می‌کنند که آرامش، همیشگی نیست. زندگی بالا و پایین دارد، می‌کوبد و می‌برد. اگرچه موج‌ها قایق «سانتیاگو» را تکان می‌دهند، اما همین موج‌ها هستند که او را به عمق می‌برند، به جایی که ماهی بزرگ در انتظارش است. موج، نماد همان سختی‌هایی است که امید را از دل آدمی بیرون می‌کشد.

ماهی ؛ رویای دست‌نیافتنی و معشوق گمشده

ماهی در این داستان، فقط شکار نیست؛ ماهی همان رویای بزرگ زندگی است. رویایی که انسان برایش می‌جنگد، حتی اگر می‌داند شاید به دستش نرسد. «سانتیاگو» به ماهی احترام می‌گذارد، او را دشمن نمی‌داند بلکه رقیبی شریف می‌خواند. همین نگاه است که نبرد را از سطح جسمانی به سطحی روحانی و فلسفی می‌برد.

ماهی، مثل عشق یا ایمان، چیزی است که انسان را به زندگی گره می‌زند. اگر کسی ماهی شخصی خود را نداشته باشد، زندگی‌اش خالی است.

امید ؛ دستاورد نهایی پیرمرد

اگرچه «سانتیاگو» با دست خالی بازمی‌گردد، اما شکست‌خورده نیست. او ثابت می‌کند که ارزش انسان به نتیجه‌ ظاهری کار نیست، بلکه به امیدی است که در مسیر نشان می‌دهد.

او با کوسه‌ها می‌جنگد، با موج‌ها می‌جنگد، و در نهایت، حتی وقتی چیزی برای عرضه ندارد، میراثی به جا می‌گذارد :
 امید. «مانولین» دوباره به سراغ او می‌آید. مردم ساحل از عظمت ماهی شگفت‌زده می‌شوند. و مهم‌تر از همه، پیرمرد با خواب شیرهای آفریقا به آینده‌ای روشن می‌اندیشد.

 زندگی در نبرد معنا می‌گیرد

پیرمرد و دریا یک درس بزرگ به ما می‌دهد: زندگی یعنی جنگیدن با رویای خود، حتی اگر آخرش تنها استخوانی در دستت بماند.
 «همینگوی» با این اثر به ما یادآور می‌شود که امید، چیزی نیست که نتیجه‌اش تضمین‌شده باشد؛ امید یعنی رفتن، تلاش کردن و دست نکشیدن.

امروز، در جهانی پر از بحران‌های زیست‌محیطی، اقتصادی و اجتماعی، پیام «سانتیاگو» همچنان زنده است : 
انسان هرگز کوچک‌تر از موج‌ها و دریا نیست، مادامی که امید در دلش روشن باشد.

چرا «همینگوی» جاودانه شد؟

«همینگوی» با این اثر نه‌فقط جایزه نوبل را گرفت، بلکه میراثی گذاشت که نسل‌ها بعد هنوز در مدارس، دانشگاه‌ها و محافل ادبی تدریس می‌شود. او نشان داد که ادبیات می‌تواند ساده باشد اما ژرف، کوتاه باشد اما جاودانه. اگر عمرش بیشتر بود، شاید شاهکارهای دیگری هم می‌نوشت؛ اما همین یک رمان کافی بود تا نامش در تاریخ حک شود.

سه‌گانه‌ عشق و دشمنی

«دریا، موج و ماهی در عین دشمن بودن، معشوق‌های «سانتیاگو» هستند. او بدون آن‌ها زندگی نمی‌کند. نبرد او با آن‌ها، نه برای بقا بلکه برای معناست. پیرمرد و دریا به ما یاد می‌دهد که امید، همان ماهی دست‌نیافتنی ماست؛ چیزی که باید برایش بجنگیم، حتی اگر سرانجامش تنها رؤیای شیرهای آفریقا باشد.»/۷۵۱

           علیرضا کیهان‌پور 

منابع:

Hemingway, Ernest. The Old Man and the Sea. Scribner, 1952.

Bloom, Harold. Ernest Hemingway’s The Old Man and the Sea. Chelsea House, 2008.

Meyers, Jeffrey. Hemingway: A Biography. Harper & Row, 1985.

خبرهای مرتبط
برچسب ها
نظرات
ورودی نامعتبر
ورودی نامعتبر
ورودی نامعتبر
ورودی نامعتبر

این پایگاه خبری بر اساس مجوز معاونت مطبوعاتی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی مشغول فعالیت است. این پایگاه خبری تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران بوده و هر گونه برداشت از مطالب آن تنها با ذکر منبع مجاز می باشد.

تمامی حقوق برای پایگاه خبری تحلیلی فاخته محفوظ است.