خداوندا …
ما آمدیم با دستهای خالی،
با چشمانی که از شرم پایین است
و دلهایی که بیشتر از خاک، ترک خوردهاند.
ما بلد نبودیم درست نگه داریم آنچه دادی،
آب را،
زمین را،
امید را.
اما تو باز هم باران فرستادی…
بیسؤال،
بیشرط،
بیمنت.
باران که میبارد،
انسان یادش میافتد چقدر کوچک است.
یادش میافتد
نه مدیر است،
نه تصمیمساز،
نه مالک.
فقط بندهای است
که سقف آسمان را ندارد
اما محتاج یک قطره از آن است. *پروردگارا…
این باران فقط برای خاک نیست،
برای دلهایی است که خشک شدهاند.
برای کشاورزی که شب را با حساب بدهی صبح کرده،
برای دامداری که علوفه را با بغض میشمارد،
برای مادری در روستا که نان فردا را به آسمان سپرده.
باران که میآید،
جنگلها سجده میکنند،
مراتع تسبیح میگویند،
و دشتها اشک شوق میریزند.
و ما اما…
شاید یادمان میرود شُکر کنیم
تا وقتی که دوباره آسمان بسته شود.
*ای خدای ابر و بذر…*
اگر امروز باران دادی،
به حساب لیاقت ما نگذار.
به حساب رحمت خودت بنویس.
ما همان مردمی هستیم
که وقتی سیر میشوند،
فراموشت میکنند
و وقتی تشنه میشوند،
با تمام وجود صدایت میزنند.
این باران،
دعای عشایری است که با آسمان کوچ میکنند،
نفس دامهایی است که زبان شکر ندارند،
آرزوی گندمی است که هنوز نان نشده،
و امید جنگلی است که نمیخواهد خاکستر شود.
یار پروردگارا…
ما بلد نبودیم "امین" باشیم، "آمین" می گوییم...
اما تو هنوز مهربانی.
ما خراب کردیم،
تو ساختی.
ما بریدیم،
تو رویاندی.
امروز اگر باران آمد،
یعنی هنوز از ما ناامید نشدهای.
یعنی هنوز
میشود برگشت،
میشود اصلاح کرد،
میشود انسان ماند.
پس ما فقط همین را میگوییم :
با صدایی لرزان
و چشمی خیس:
خیر باشد امروز…
آمین شود به هر چه می پنداری./ ۸۴۵
علیرضا کیهانپور
این پایگاه خبری بر اساس مجوز معاونت مطبوعاتی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی مشغول فعالیت است. این پایگاه خبری تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران بوده و هر گونه برداشت از مطالب آن تنها با ذکر منبع مجاز می باشد.