فاخته- در هر دورهای از تاریخ ملتها، نامهایی کمصدا اما پرفروغ ایستادهاند که بر دوششان نه فقط کتاب و پژوهش و کلاس و آزمایشگاه، که شرافت، انسانیت، وقار و یک نوع «ایراندوستی بیسروصدا» را حمل کردهاند.
تاریخ هر سرزمینی با همین انسانهای آرام ساخته میشود؛ کسانی که برای بلندتر شدن صدای خود، نیازی به فریاد ندارند، بلکه کیفیت نفسکشیدنشان کافی است تا شهر و دانشگاه و دانشجو و نسلها را زیر بال خود بگیرند.
دو نام از این سلسله سرشار از امید، «پروفسور حسین اردکانی و استاد همایون ویستامهر» هستند ؛ دو انسانی که نه دنبال صندلی بودند، نه دوربین، نه میکروفون، نه سهمخواهی.
این دو انسان وارسته، حتی وقتی کسی نمیدیدشان، چراغ خود را روشن نگه داشتند. در زمانهای که بسیاری به دنبال دیدهشدناند، آنها به «دیدن» مشغول بودند؛ به دیدن ما، نسل ما، آینده ما.
«این یادداشت برای مردم نوشته شده» است ؛ نه برای مقام، نه برای وزارتخانه، نه برای نهاد.
این نوشتار ادای احترامیست به دو استادی که در دورانی که خستگی در رگهای جامعه رسوب کرده، یادآور میشوند که هنوز «زیبایی» در این خاک جریان دارد؛ زیبایی در انسانهایی که برای نفس کشیدن هم اجازه نمیگیرند، اما با نفسشان زندگی میبخشند.
پروفسور حسین اردکانی ؛ بلندای سرو آرامش
وقتی نام "پروفسور حسین اردکانی" را میبریم، ذهن هر ایرانی اهل دانش پیش از آنکه به مقاله و پژوهش و کرسی علمی فکر کند، به «وقار» میرسد.
اردکانی از آن دسته استادانیست که دانشگاه را با «نفس خود» معنا میکند. دانشگاه، اگر فقط سالن و کلاس و میز و تخته باشد، سردتر از یک کارگاه بتنی است؛ اما اگر کسی مثل اردکانی در آن قدم بزند، همان سالن سیمانی تبدیل به حرم علم میشود.
اردکانی از نسلی است که به جای تعریف از خود، «ساختن» را انتخاب کرد. او جزو آن استادانی بود که نه به دنبال عنوان بود، نه بهدنبال اینکه نامش را بر سردر و اتاقها بنویسند. وی از آنهایی بود که وقتی دانشجو سردرگم میآمد، دلگرم برمیگشت. وقتی یک دانشجو از استاد دل ها چیزی بیشتر از درس میگیرد، یعنی تو استاد نیستی؛ تو بخشی از آینده اویی.
پروفسور اردکانی همیشه یک ویژگی متمایز داشت:
«وی به مردم و کشورش اعتماد داشت؛ حتی وقتی که مردم به خودشان اعتماد نداشتند.»
این جمله شاید ساده به نظر برسد، اما بار بزرگی دارد. سالهاست در این سرزمین، بیاعتمادی مثل گرد و غبار نشسته بر همهچیز. اما اردکانی، زیر این گرد و غبار، جوانهها را میدید. او بلد بود ظرفیت این ملت را ببیند. بلد بود به دانشجو بگوید: «تو میتوانی، حتی اگر هزار نفر گفتهاند نمیتوانی.»
اردکانی از آن استادانی نبود که با دانشجویانش فاصله بگیرد. او دیواری میان خود و نسل جدید نمیکشید؛ برعکس، پلی میان تجربه و شور بود. نه خود را «قله» میدید، نه دانشجو را «دامنه»؛ هر دو را عناصر یک مسیر میدانست.
او هرگز دنبال این نبود که بگوید «من بزرگم». او طوری رفتار میکرد که دانشجو در پایان کلاس بگوید: «من میتوانم بزرگ شوم.»
در دنیایی که بسیاری فقط درباره «بحرانها» حرف میزنند، اردکانی درباره «راهها» حرف میزد. حرف او راه بود، نه زخم. نگاه او امید بود، نه مرثیه. این، هنر یک استاد واقعی است؛ اینکه در دل طوفان، به شاگردانش یاد بدهد چگونه بایستند، نه اینکه فقط طوفان را توصیف کند.
استاد همایون ویستامهر؛ "شرافتی کمیاب در جهان آشفته" معاصر
اگر اردکانی نماد وقار است، ویستامهر نماد شرافت است. شرافتی انسانی، ساده، نرم، اما استوار. ویستامهر از آن استادهاییست که وقتی از او یاد میکنی، قبل از آنکه به سوابق علمیاش اشاره شود، به «نجابت و منش» او اشاره میشود.
این فقط احترام نیست؛ یک نوع دلدادگی صادقانه است. آدمها به وی مدیوناند، نه چون برایشان نمره نوشته یا کلاس داده، بلکه چون «آدمترشان کرده».
ویستامهر آن نسلیست که در قلبش صلح و انسانیت جریان دارد. در زمانهای که سرعت و شهرت و رقابت آدمها را از هم دور کرده، کسی مثل او به همه ما یادآوری میکند که هنوز میشود مهربان بود، هنوز میشود ایستاد، هنوز میشود اخلاق داشت و هنوز میشود بیهیچ بلندگویی، اثر داشت.
ویستامهر هیچوقت دنبال نمایش نبود. شاید برای همین هم محبوب شد؛ چون وقتی استاد، بینیاز از نمایش باشد، دانشجو احساس امنیت میکند.
اگر او چیزی میگفت، با جانش میگفت. اگر سکوت میکرد، سکوتش هم معنا داشت.
ویستامهر بارها نشان داد که «علم بدون اخلاق، توخالی» است.
این جمله شاید بارها گفته شده، اما استاد آن را زندگی کرد.
وقتی استادی علم دارد اما اخلاق ندارد، جامعه یک متخصص دارد اما «انسان» ندارد. اما ویستامهر از آنها بود که هر روز یادمان میدادند انسانیت، زیربنای علم است، نه حاشیه آن.
ویستامهر هم مثل اردکانی، از آن انسانهاییست که بارها دیدهایم چگونه دانشجوی خسته را به دانشجوی امیدوار تبدیل میکند. این هنر فقط با تدریس حاصل نمیشود؛ با «روح» ساخته میشود. او روح دانشگاه است.
دو سبک، یک حقیقت؛ سقفهایی که نمیافتند
اردکانی و ویستامهر شبیه هم نیستند؛ اما شبیهترینند. یکی ستون دانش است، یکی ستون اخلاق؛ و یک جامعه برای سالم ماندن، به هر دو ستون نیاز دارد.
این دو نفر از آن چهرههایی هستند که کشورها با وجودشان احساس امنیت میکنند. امنیت نه از نوع سیاسی و اقتصادی؛ امنیتی عاطفی — اینکه بدانی هنوز در گوشهای از این سرزمین، استادانی هستند که میشود به آنها تکیه -- کرد.
آنها به ما یاد دادند:
«استادی فقط انتقال دانش نیست؛ انتقال جرأتِ امید» است.
و این جرأت در روزگاری که دلها خسته است، از هر کالای دیگر گرانبهاتر است.
هر دو استاد به یک نکته مشترک ایمان داشتند:
ایران فقط با یک چیز میایستد — با حفظ انسانهایش -- .
نه با ساختمانها، نه با شعارها، نه با هیاهوها.
کشوری که اردکانیها و ویستامهرهایش را پاس بدارد، سقوط نمیکند.
اما اگر آنها را تنها بگذارد، سقف فرهنگش تَرَک میخورد.
این جمله انتقاد نیست؛ حقیقت است. حقیقتی انسانی، نه سیاسی.
حقیقتی که یک کودک دهساله هم میفهمد:
«وقتی بزرگان احترام نبینند، نسلها بیپشتوانه» میمانند.
سخن با مردم ؛ این دو نفر مال شما هستند، نه مال تابلوها
این دو استاد، قبل از آنکه به هر نهادی تعلق داشته باشند، به مردم تعلق دارند.
سرمایههای اخلاقی و علمی، اگر به تابلوها سپرده شوند، فراموش میشوند؛ اما اگر در دل مردم جا بگیرند، جاودانه میشوند.
نگارنده این نوشتار را نه برای تجلیل رسمی، بلکه برای «یادآوری جمعی» مینویسید، برای اینکه نسل امروز بداند هنوز میشود از کسی یاد گرفت، هنوز میشود به کسی افتخار کرد، هنوز میشود به آینده امیدوار بود.
«ما مینویسیم تا به مردم بگوییم:در میان اینهمه صدا، این دو صدا نجیبتر و صادقترند.»
در میان اینهمه شتاب، این دو قدم آرام، مطمئنترند.
در میان اینهمه پراکندگی، این دو نفر مثل دو نخ نامرئی، یک ملت را به هم پیوند میدهند.
یتیمی یک ملت بدون استادهای نجیب اش...
بدون اغراق، اردکانی و ویستامهر از چهرههاییاند که اگر نباشند، یک خلأ بزرگ بهوجود میآید. خلأی که نه با ساختمان پر میشود، نه با شعار.
ملتها با استادهایشان زندهاند.
اگر استاد را از جامعه بگیری، جامعه حافظهاش را از دست میدهد.
شاید در کشور ما بارها در این ۴۶ سال، خطاهایی رخ داده باشد که حتی کودک دهساله هم آن را میفهمد. اما مردم این سرزمین یاد گرفتهاند که چگونه روی زخمهایشان نفس بکشند و دوباره بایستند. آنچه آنها را سرپا نگه داشته، همین ستونهای اخلاقی و علمی است.
وقتی مردم میدانند کسی مثل اردکانی هنوز نگاه میکند، کسی مثل ویستامهر هنوز لبخند میزند، احساس میکنند این خانه هنوز سقف دارد.
«و این سقف، تا وقتی این دو و امثال ایشان هستند، نمیافتد.»
اردکانی؛ نگاهِ بلند امید
اردکانی ایمان دارد که این سرزمین، حتی اگر خسته باشد، هنوز ظرفیت معجزه دارد. او سالهاست به ما یاد داده که باید از «اصل مسئله» حرف زد نه از «حاشیه».
او به دانشجوهایش میگوید:
«بلند شو. چون زمین خوردن حق توست، اما بلند نشدن حق تو نیست.»
در روزگاری که بسیاری از جوانان حس میکنند آینده روی شانههایشان آب شده، اردکانی مثل یک فانوس است. فانوسی که نمیگوید «راه آسان است»، اما میگوید «راه هست».
این جمله شاید ساده باشد، اما در کشورهایی که مردم به امید نیاز دارند، این یک موهبت است.
اردکانی هیچوقت به دنبال معجزه نبود؛ اما خودش برای هزاران نفر معجزه بود.
ویستامهر؛ ریشهای که باد نمیبَرد
اگر بخواهی ویستامهر را در یک جمله خلاصه کنی، باید بگویی:
«او همان آدمی است که همه آرزو دارند در زندگیشان حداقل یکبار ببینند.»
نسلی که از کلاسهای وی بیرون آمده، فقط درس یاد نگرفته ؛ آدمیت یاد گرفته.
او درس بزرگش را بیصدا میدهد:
«محترم باش، حتی اگر هیچکس نگاه نکرد.»
این منش است که از استاد، یک «چراغ پایدار» میسازد.
ویستامهر به ما یاد داد: جامعهای که اخلاق را رها کند، تکثیر متخصص میکند اما تولید انسان نه.
برای همین او سالهاست ستون اخلاقی یک نسل است.
دو استاد، یک پیام برای مردم
پیام این دو استاد روشن است:
«مردم، خودِ شما مهمترین سرمایهاید.»
آنها بارها گفتهاند — با رفتارشان، نه با کلمات — که اگر مردم امید داشته باشند، هیچچیز این ملت را سرنگون نمیکند.
اردکانی و ویستامهر هر دو با روح خود نشان دادهاند که استاد واقعی، در هر شرایطی، چراغ است؛ حتی اگر باد بیاید، باران بیاید، شب طولانی شود.
آنها چراغهاییاند که خاموش نمیشوند.
ادای احترام مردم به دو ستون خاموش
این یادداشت، فقط یک مقاله نیست؛ یک "ودیعه قلبی" است.
ادای احترام مردم به دو چهرهای که اگرچه کمحرفاند، اما تأثیرشان از هزار خطابه بلندتر است.
اگر روزی تاریخ بخواهد درباره ما قضاوت کند، نمیتواند از نام این دو استاد عبور کند.
اردکانی و ویستامهر نه دنبال جایزه بودهاند، نه دنبال تقدیرنامه.
اما ما مردم، برای آرامش خودمان هم که شده، باید قدردانشان باشیم.
این دو نفر، نشان دادهاند که «خوب بودن» هنوز ممکن است، هنوز زیباست، هنوز کار میکند.
شاید جهان پر از آشفتگی باشد، شاید خستگی در دلها باشد، شاید آینده گاهی تار دیده شود؛
اما تا وقتی پروفسور اردکانی و استاد ویستامهر در میان ما هستند، این ملت «یتیم» نیست.
و این یعنی امید.
سخن پایانی با دعای روزانه
دعای "باران برای "ایران"
ای بخشندهی بیانتها…
ای صاحب آسمان و زمین…
ای آنکه باران، تسبیح توست
و هر قطرهاش، رحمتی از مهربانی بیکران تو.
پروردگارا…
ما بندگانِ خاکنشین،
با دلهایی شکسته و چشمانی دوخته به آسمانت،
بر درگاه تو ایستادهایم.
خدایا…
این سرزمین کهن،
این ایرانِ هزارساله،
این خاکِ سوخته از آفتاب و رنج،
امروز محتاج و مهمانِ باران توست.
ای خدا…
ابرهای رحمتت را بر دوش بادهای مهربانی سوار کن،
از کوه تا کویر،
از شمال تا جنوب،
بر این خاک تشنه ببار…
چنان که زمین سجدهگاه سبزی شود
و دشتها دوباره به نام تو جان بگیرند.
یا ربّ العالمین…
بر گندمزاران خشکیده،
بر باغهای چشمانتظار،
بر رودهای بینفس،
بر دلهای سوخته از تنگی روزگار،
باران برکتت را جاری کن.
بارالها…
به حرمت نامهای بزرگت،
به آبروی پیامبران،
به دعای پاک مادران،
به آه بیصدای پدران،
به -- دستان کوچک کودکان این سرزمین—
ایران را از خشکسالی برهان.
ای پروردگار کریم…
برکت را از آسمان نازل کن،
آرامش را در زمین جاری کن،
و درخت امید را در دلهایمان سبز نگاه دار.
خدایا…
چنان بارانی بفرست که
آسمان از شادی بگرید،
زمین از شوق بروید،
و جانِ مردم این سرزمین
در سایه رحمت تو روشن شود.
آمین، یا ربّ آب و آفتاب./ ۸۳۴
علیرضا کیهانپور
این پایگاه خبری بر اساس مجوز معاونت مطبوعاتی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی مشغول فعالیت است. این پایگاه خبری تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران بوده و هر گونه برداشت از مطالب آن تنها با ذکر منبع مجاز می باشد.