فاخته- در هر دورهای از زندگی لحظاتی فرا می رسد که روح انسان را به مانند خوره در تاریکی می خورد اما ایمان داریم که یک امتحان الهی است، آدمی ناگهان به نقطهای میرسد که احساس میکند هوا بوی غربت گرفته؛
نه غربت شهر و وطن،
غربتِ خودِ آدمها از آدمیت.
انگار جهان آرامآرام از «لوطیگری» تهی شده است و به جای آن،
نسیمی سرد از بیمعرفتی، بیقولی و بیوفایی از کوچهها میگذرد.
این نوشته نه گلایه است،
نه ناله،
نه آهِ یک دل شکسته.
این یک "آران" است؛ یک روایت بلند از «پاکی» و «نصیحتی» که هنوز در گوش دنیا زمزمه میشود.
این نوشته برای آنهایی است که قول میدهند اما عمل نمیکنند؛
برای آنهایی که فرصت میگیرند اما مسئولیت نمیدهند؛
برای آنهایی که لبخند میزنند اما فرصت ها را میدزدند،
دوست میشوند اما پشت میکنند،
میگویند «روی من حساب کن» اما در لحظهی عمل،
غبار و بخار میشوند و میروند.
و برای آنها تنها یک جمله کافی است:
کسانی که قول میدهند اما عمل نمیکنند،
باید تا ابد و یک روز
از دایرهی اعتماد خط خورد.
جایی که لوطیها هنوز زنده بودند
قدیمها، در هر شهر و محلهای یک «آران» بود؛
نه اسم یک مرد،
که «حالت» یک مردانگی.
آران یعنی:
وقتی میگفت «هستم»،
واقعاً بود؛ نه امروز و فردا میکرد،
نه پیام دو خطی میداد،
نه حرفهایش محتاج سند و شاهد بود.
و هر آران یک «نصیحتی» داشت.
نصیحتی یعنی:
آن مردِ خاکی که از پشت برمیخاست و میگفت:
«حواست به حرفت باشد،
قول یعنی جان.
قول یعنی نان.
قول یعنی نام آدم.»
این دو، ستونهای کوچه بودند.
کوچهای که اگر در آن دعوایی میشد،
آران با یک «برادر…» ختمش میکرد.
کوچهای که اگر پیرزنی مشکلی داشت،
نصیحتی بیهیچ ادعا کنارش میایستاد.
آنها مرد نبودند،
جنسِ دیگر بودند.
اما امروز…
امروز کوچهها خاموشاند.
آرانها کم شدند،
نصیحتیها پیر شدند،
کوچهها از مردانگی خالیتر شدند.
روزگارِ قولهای خسته
امروز مردم بیشتر حرف میزنند،
کمتر عمل میکنند.
قول میدهند،
اما قولْ دیگر «قبالهی شرافت» نیست،
یک جمله بادستگرمکن است.
برای فرار از امروز
و انداختن بار مسئولیت بر دوش فردا.
کسی که قول میدهد و عمل نمیکند
نه فقط بیمعرفت است،
بلکه قاتل اعتماد است.
بیقولی ،
گوشهگوشه شهرها را مسموم کرده است.
حالا باید برای کوچکترین کار،
پیگیری کنی،
تماس بگیری،
یادآوری کنی،
التماس کنی،
تشکر کنی،
و آخر هم شاید کاری پیش نرود.
این خستگی از کار نیست،
از آدمهاست.
از اینکه جهان پر از «باشه»هایی شده
که هرگز به «شده» تبدیل نمیشوند.
نصیحتیِ پیر برمیخیزد
در خیال و در دلِ خاطره،
نصیحتی هنوز نشسته است.
یک چای تلخ جلویش،
یک لبخند آرام بر لب.
میگوید:
«پسرم…
دنیا همیشه اینطوری بود.
نه همه خوبند،
نه همه بد.
اما تو باید بفهمی چه کسی را
در کدام قسمت از زندگیت بنشانی.»
میگوید:
«آدمی که قول میدهد اما عمل نمیکند،
آدمی نیست که اشتباه کرده باشد؛
این آدم از ریشه خراب است…
و ریشهی خراب را با آب دادن
درخت نمیکنی.»
لحن نصیحتی نه خشم دارد،
نه پشیمانی.
یک دانایی آرام است:
«فرزندم،
پای قول تنها وقتی معنا دارد که صاحب قول،
هم شرف داشته باشد
هم جگر.»
و بعد همان جملهی طلایی را میگوید:
"آدمِ بیقول را باید برای همیشه خط زد،
هبرای همیشه،
برای ابد و یک روز."
آرانِ گمشده در شهرِ پرمدعا
آرانهای امروز،
دیگر آن مردهای آرام و جگردار نیستند.
بعضیها فقط ژست دارند؛
ژستِ رفاقت،
ژستِ معرفت،
ژستِ لوطیگری.
اعتبارشان فقط یک جمله است:
«روی من حساب کن…»
اما وقتی وقتِ حسابکردن میرسد،
چهرهشان را در گوشی موبایلشان گم میکنند
و هیچوقت پیدا نمیشوند.
آرانِ امروز
بیشتر «سایه» است تا «مرد».
بیشتر «ادعا»ست تا «نگاه».
اما هنوز،
خیلی کم،
اندک،
در گوشه و کنار این خاک،
آرانِ واقعی پیدا میشود،
مثل درختی که وسط کویر سبز شده باشد.
او کم است،
اما هست.
نمیگوید «من مرد هستم»،
بلکه کاری میکند که مردیاش دیده شود.
و همین،
امید ماست.
دنیای بی مرام ها ؛
چرا باید خطشان زد؟
آدم بیمعرفت
فقط یکبار قول نمیشکند؛
او «اصلِ اعتماد» را میشکند.
و اعتماد،
وقتی شکست
مثل شیشهی ضربهخورده است:
هزار تکه میشود.
حتی اگر تعمیر شود
دیگر آن شفافیت قبلی را ندارد.
آدم بیمعرفت
روح را پیر میکند،
دل را سرد میکند،
امید را فراری میدهد.
رابطهها را مسموم میکند
و دوستیها را ضربدری.
او زندگی را از معنا تهی میکند
چون ریشهی «امنیتِ ذهنی» را میزند.
پس باید او را خط زد.
نه از روی نفرت،
نه از روی کینه،
از روی حفظ حرمتِ خود.
آدم باید بداند
ارزش دارد.
و آنکه قدر نمیداند،
لایق ماندن نیست.
میراث لوطیها؛
نسخهای برای بازگشت
نصیحتیها میگفتند:
«اگر آدمها بیمعرفت شدند،
تو کممعرفت نشو.
اگر آنها بیقول شدند،
تو پای قولت بایست.»
لوطیگری یعنی:
با همه خوبی نکن،
اما با آنهایی که خوبند
تا ته خط برو.
لوطیگری یعنی:
حرف بزن،
اما چیزی را که نمیتوانی عمل کنی
قول نده.
لوطیگری یعنی:
رفیق،
رفاقت را به وقتِ سختی نشان بده،
نه در سلام و احوالپرسیهای روزمره.
امروز وقتِ برگشتن به اصل است.
نه به خاطر گذشته،
به خاطر آینده.
به خاطر اینکه رابطهها
بدون صداقت
خانهای روی آباند.
دعوت به پاک
بیمعرفت نمانیم،
بیمعرفت نسازیم،
بیمعرفت نپذیریم
این جهان
به آدمِ درست نیاز دارد؛
نه آدمِ ادعا،
نه آدمِ حرفبازاری،
نه آدمِ «باشه بعداً».
به آدمی نیاز دارد
که وقتی گفت «هستم»، باشد.
وقتی گفت «میکنم»، انجام دهد.
وقتی گفت «نگران نباش»،
واقعاً دلِ آدم را آرام کند.
این جهان هنوز میتواند
جای قشنگی باشد
اگر دوباره آرانها و نصیحتیها را
زنده کنیم.
لوطیگری تنها یک تاریخ نیست؛
یک شخصیت اخلاقی است
که اگر بخواهد
میتواند دوباره در خیابانها راه برود
و دنیا را نفسدارتر کند.
ختم کلام
وَ اما… آنها که قول میدهند اما عمل نمیکنند
این پیام برای آنهاست:
شما شاید فکر کنید
قول نشکستن هنر نیست؛
شاید فکر کنید
فردا هم روزی است…
شاید فکر کنید
مردم فراموش میکنند…
اما مردانگی در فراموشی نیست؛
در «بهخاطرآوردن» است.
کسی که بیقولی میکند
خودش را از دایرهی شرافت بیرون میاندازد.
او نه دشمن است،
نه دوست؛
او «هیچ» است،
و آدمی که به «هیچ» تبدیل شد،
زخمی نمیزند
اما اعتماد را میخشکاند.
پس بگذار دنیا بشنود: کسانی که قول میدهند اما عمل نمیکنند، باید تا ابد و یک روز
از دفتر مثلا رفاقت!
خط بخورند.
زیرا رفاقت،
حرمتی دارد
که هر بیمعرفتی را
تاب نمیآورد و زشت ترین کار چرک این است که قبل از نشست و دیدار برای رفع مشکلات ، همگان را خبر داده و متاسفانه این رفتار نا خداپسندانه را توجیه باری به هر جهت هم می کنندو به راستی که "یدالله فوق ایدیهم"./ ۸۳۳
علیرضا کیهانپور
# منهای بخش کشاورزی
این پایگاه خبری بر اساس مجوز معاونت مطبوعاتی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی مشغول فعالیت است. این پایگاه خبری تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران بوده و هر گونه برداشت از مطالب آن تنها با ذکر منبع مجاز می باشد.