فاخته- در آوای وحش، "باک" از جهان انسانساخته و امن، به درون جنگلهای بیقانون کشیده میشود. او "سگی" است که باید یاد بگیرد برای بقا، غرایز اجدادی خود را زنده کند؛ غرایزی که تمدن آنها را سرکوب کرده بود.
در سپیددندان، برعکس، تولهگرگی از دل وحش به میان انسانها میآید. او باید بیاموزد که خشونت مطلقِ قانون جنگل را کنار بگذارد و نظم اجتماعی و عاطفی انسانها را بپذیرد.
این جابهجایی، یعنی حرکت در دو مسیر متضاد، نکته فلسفی مهمی دارد :
جک لندن به ما میگوید تمدن و وحش در مرزهای قطعی از هم جدا نیستند؛ بلکه دروازههایشان همیشه برای عبور باز است. حیوان میتواند به «فرهنگ» قدم بگذارد، و انسان میتواند به «غریزه و طبیعت نخستین» بازگردد.
در پس این روایت، نقدی بر جامعه مدرن هم دیده میشود.
لندن نشان میدهد که تمدن نه همیشه نجاتبخش است و نه همیشه قفس؛ همانطور که طبیعت نه همیشه آزادی است و نه همیشه فاجعه. این بستگی به انتخاب، توان و شرایط موجود دارد.
جک لندن در کودکی نیز با حیوانات و به ویژه سگ عشق می ورزید
«پیامهای انسانشناختی و فلسفی در سپیددندان و آوای وحش»
آثار جک لندن فقط داستان حیوانات نیستند، بلکه آینهای برای فهم سرشت انسان نیز محسوب میشوند. چند پیام کلیدی در این دو اثر نهفته است:
بقا و سازگاری
همانطور که حیوانات برای ادامه زندگی باید با محیط سخت وفق پیدا کنند، انسانها هم در جامعه مدرن ناچارند برای بقا راهی بیابند: یا با رقابت بیامان سرمایهداری، یا با همبستگی اجتماعی.
غریزه در برابر فرهنگ
آوای وحش به ما یادآوری میکند که انسان حتی در مدرنترین وضعیت، هنوز صدای نیاکان شکارچیاش را در وجود خود دارد.
سپیددندان نشان میدهد که حتی در دل خشونت طبیعی، میل به محبت و فرهنگ میتواند حیوانی وحشی را تغییر دهد.
آزادی در برابر نظم
آزادی مطلق جنگل و بینظمی آن، میتواند به مرگ ختم شود. نظم اجتماعی انسانها هم میتواند به قید و بند بدل شود. پس مسئله اصلی یافتن «تعادلی انسانی» است.
نقد تمدن صنعتی
لندن که خود تجربه کارگری سخت و زندگی فقیرانه داشت، در این داستانها تمدن صنعتی و حرص انسانی را زیر سؤال میبرد.
صاحبان سنگدل سپیددندان و قاچاقچیان باک، نماد همین تمدن بیرحماند.
بازتاب فلسفه داروینیسم اجتماعی
هم سپیددندان و هم باک مصداقی از اصل «بقای اصلح» هستند. اما لندن با نگاهی انسانیتر، نشان میدهد که «محبت و عدالت» نیز میتوانند بهمثابه نیرویی حیاتی عمل کنند، نه فقط قدرت و خشونت. و سرانجام «جک لندن» با این دو رمان، یک جهان دووجهی میسازد:
باک، سگی که در تمدن زاده میشود و به ندای وحش پاسخ میدهد.
سپیددندان، گرگی که در وحش زاده میشود و به محبت و تمدن پاسخ میدهد.
بیشتر بخوانید:
"طبیعت" بهمثابه شخصیت اصلی در "سپیددندان و آوای وحش"... بخش نخست
این دو مسیر متقاطع، به ما میگویند انسان و حیوان هر دو محصول طبیعتاند و تمدن چیزی جز لایهای نازک بر روی غرایز نیست. پرسش نهایی "جک لندن" از خواننده چنین است:
«آیا در جهانی که میان غریزه و فرهنگ سرگردان است، میتوان راهی برای تعادل، کرامت و بقا یافت؟»./ ۷۴۸
ادامه دارد...
علیرضا کیهانپور
این پایگاه خبری بر اساس مجوز معاونت مطبوعاتی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی مشغول فعالیت است. این پایگاه خبری تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران بوده و هر گونه برداشت از مطالب آن تنها با ذکر منبع مجاز می باشد.