یادداشت؛ علیرضا کیهان پور:

در جستجوی «مهر»؛ از دانشکده دامپزشکی تا 14 مهر؛ یادی از «سهراب سپهری» و «قیصر امین پور»

شور حیات و زیبایی های نیمه های بهار با عطر گُل های شکفته و مینیاتوری از رنگ ها در دامان طبیعت به لاله های واژگون (اشک مریم) این گُل وحشی و نمادین اردیبهشت ماه پیوند می خورد تا به خواستگاه این شکوفایی یعنی لرستان،  کاشان ، خوزستان ، یاسوج ، شهرکرد و...سلامی دوباره دهیم و تقدیربه گونه ای رقم خورده که "زنده یادان سهراب سپهری و قیصر امین پور" سهم و میراث بهاری خود را از بهشت ماه ها یعنی اردیبهشت یا به عبارتی "اردی به عشق" از طبیعت ستانده  باشند.
کد خبر  11233
یادداشت

فاخته-روز نخست اردیبهشت سال ۱۳۵۹ سهراب سپهری در بیمارستان پارس تهران به آسمان آبی کوچید و در دوم اردیبهشت سال ۱۳۳۸ قیصر امین پور پا به عرصه وجود زمینی در گُتوند خوزستان نمود تا در این ماه گُل و گُلاب با هم تاریخ بهارانه ما را مانا کنند.
سهراب دانش آموخته رتبه نخست دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران و قیصر دانشجوی ورودی سال 1357 دانشکده دامپزشکی همین دانشگاه با رتبه عالی بودند که به عبارتی با امکانات ضعیف و عقب ماندگی های علمی و فرهنگی دوران، ترجمان تبار نخبگان زمان خود در دانشگاه تهران در آن سال ها بودند.
سپهری در فرانسه پس از قطع شدن کمک های دانشجویی بورس دولتی در دهه ۱۳۴۰ به ناچار برای رفع مشکل مادی و ادامه تحصیل در رشته نقاشی "آویزان حتی طبقات بیستم ساختمان های پاریس برای نظافت شیشه های منازل و ادارات هم شد" و در ایران ابتدا به وزارت نفت و سپس بعد از ۸ ماه به اداره سمعی و بصری وزارت کشاورزی یعنی "روابط عمومی کنونی"  و آنگاه به وزارت فرهنگ آن زمان رفت و در نهایت قید کارمندی را زد و در انزوای خویش با شعر و نقاشی و خطاطی در طبیعت بکر کاشان به سر برد تا بیماری مهلک  لوکمیا یا همان سرطان خون وی را در اول اردیبهشت ۱۳۵۹ از باغچه شور زندگانی دردمند خویش گلچین نمود.

سهراب در نخستین باری که به اتفاق عموی بزرگ اش در ۴ صبح به شکار پرداخت و در بیابان های کاشان در سپیده دمانی به رنگ طلایی یک "سبز قبا" را با شلیک گلوله شکار نمود تحولی عظیم در روح و روان نوجوانی اش به دلیل شکار این پرنده بی گناه پدید آمد به طوری که وقتی در جوانی به صورت کنتراتی در روستاهای کاشان و به مدت ۴۵ روز به عنوان کارگر ساده شاغل در اداره مبارزه با آفات و حفظ نباتات کاشان سمپاشی می کرد در هجوم گسترده ملخ های مهاجر به مزارع منطقه به یکباره با مرگ انبوه ملخ ها به جایی رسید که مرگ حتی یک کفشدوزک و پروانه موجب عصیان وی در تمایل جاودانی  تیمار و محبت به جانوران و گیاهان شد و به قول خودش حتی روی یک ملخ کشته شده هرگز پا ننهاد زیرا روحیه حساس و طبعی نازک و بسیار ظریف داشت و گویی کویر وی را در دامان خود به زیبایی پرورانده بود که لحظه‌ ای شکارو مرگ حیوان و جانوران زنده را تا پایان عمر خود تاب نیاورد.

امین پور نیز به دلیل فوران آتشفان شعر و شعور درونی اش در دوران معاصر پس از دو ترم از رشته دامپزشکی دانشگاه تهران انصراف داده و با شرکت مجدد در کنکور سراسری به رشته ادبیات زبان فارسی تغییر مسیر داد و در مقطع دکترای این رشته دانش آموخته شد؛ شاید طبع لطیف ایشان نیز طاقت آسیب، درمان، زخم و تشریح کالبد حیوانات را در دروس فیزیولوژی و آناتومی در آزمايشگاه و کلینیک دانشکده دامپزشکی نداشت  و متاسفانه در اثر عوارض ناشی از تصادف جاده ای و رنج تروما و آسیب شدید به کلیه ها این زاده اردیبهشت ماه پس از چند سال در بستر بیماری و کم تحرکی در اوج شکوفایی در تاریخ هشتم آبان ۱۳۸۶ جوانمرگ شد و هنر و ادبیات دوران معاصر را به سوگ خویش کشاند.
موجب افتخار ما است که به واسطه اشتغال سهراب در وزارت کشاورزی ،  انتخاب و پذیرش رشته دامپزشکی توسط قیصر احساس تعلق زیبایی شاید برای خیلی از همکاران قبلی و کنونی اداری و همچنین نگارنده در  بخش کشاورزی وجود دارد و اردیبهشت ۱۴۰۳ با یادآوری نام و یادشان فصل مشترک و بهانه بهارانه ماه زیبا و مانای میانه شکوفایی گل ها در طبیعت به یقین خالی از لطف و محبت نیست.
در جملات و زندگی نامه زنده یاد سهراب سپهری متولد ۱۵ مهر* سال ۱۳۰۷ در قم و  اهل و بزرگ شده کاشان  و متوفی  در روز نخست ماه اردیبهشت  سال ۱۳۵۹ در بیمارستان پارس بلوار کشاورز تهران چند برش زیبا را نگارنده انتخاب نموده که بر این احساس تاکید دارد که چقدر دلنوشته ها و تحلیل های زیبایش به دور از شعر و نقاشی و طراحی، قلب، روح و روان تفکر مخاطبان را به باران رحمت اردیبهشتی پیوند می‌زند.

زنده یاد سهراب سپهری با قلم خود نگارش نموده و می گوید:
چند قالیچه را خودم با دارهای قالی در منزل با آموختن این حرفه توسط مادر و خواهرانم بافتم و با تار و پود و نقش و نگار و ترکیب رنگ ها زندگی کرده و خو گرفتم ، در کارخانه قدیمی ریسندگی کاشان در نوجوانی نیز کار کردم، بنایی و طاق ضربی را انجام دادم و به معماری خیلی علاقه داشتم اما متاسفانه تقدیر چیز دیگری بود، انجمن  ادبی خروس جنگی را در دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران راه اندازی کردم که نو با کهنه ها می جنگید، بالا رفتن از درخت و پریدن از دیوار و حصار باغ های کاشان در نیمه شب ها را دوست داشتم و به قول مادرم دلیل لاغری بیش از حدم همین بالارفتن ها و پریدن ها بود، فوت تنها برادرم بسیار جانکاه بود، سه خواهران خود را خیلی دوست داشتم و به آنان عشق ورزیده و آن ها نیز من برادرشان را عاشقانه و بی ریا دوست داشتند، مرحوم پدرم که تلگرافچی اداره مخابرات کاشان بود  رمز و خط مورس را حرفه ای به من آموخت و مادرم که خیلی زود همسر خود(پدرم) را به علت بیماری از دست داد حق پدری مضاعف بر گردن ما داشت، عموی بزرگم شکار حیوانات را به من آموخت اما با شکار فقط یک "پرنده سبز قبا" توسط تفنگ خودم برای نخستین بار در سن نوجوانی و خامی از شکار متنفر شدم ،  در کنار رود و چشمه های زلال روستا سرودن شعر، خطاطی، نقاشی و طراحی را تمرین کردم، 

بیشتر بخوانید:

یادداشت؛ علیرضا کیهان پور:
«هشتم آبان» سالگرد درگذشت زنده یاد استاد دکتر "قیصر امین پور"؛ این "ترانه" بوی "نان" نمی دهد...

از شنبه ها ی هفته و مدرسه بیزار بودم و پنج شنبه ها برایم تکه ای از بهشت و زندگی بود. عاشق بادبادک ، آب، گیاه، درخت ، حیوان ، آسمان و روستا و کویر بودم. طلوع خورشید هر صبح به من رسم عاشقی و قدر زندگی می آموخت...

نخستین نقاشی ام با خیسی ترکه انار معلمم بر روح، روان و صورتم نشست و تنبیه شدم که هنوز فراموش نشده است و همان لحظه در کلاس مدرسه گفت: درس هایت بسیار خوب است اما ایرادت این است که  نقاشی  می کشی!، من با بانگ کاروان شترهای کویر که صبح زود از روستایمان به اصفهان می‌رفتند خو گرفته بودم و ساربان ها را که شبانه از سفر باز می گشتند دوست داشتم ، من از شیهه  مادیان سپید پدر بزرگم می ترسیدم، من نقصان شب های خویش و بالندگی روزها و سپیده دمان صحرا و کویر در روز بودم، با خشت دیوار می چیدم، کاهگل دیوارها را خودم انجام می دادم، کفش هایم از سخاوت و طراوت خاک آکنده بود و بوی کاهگل و خاک،من را عاشقانه مست خود می نمود، نقاشی من فساد میوه را نمی دید و شاخه نقاشی من به دور از آفات و فاسد شدن میوه ها بود، در بازی فوتبال هافبک توانای چپ و تهاجمی هم بودم، تعمیر دوچرخه، موتور سیکلت، چرخ خیاطی را خوب بلد بودم . 

«راستی  خیلی دیر به "نقصان ارزش پی بردم و اعتبار فساد" را شاهد بودم،  تاریخ تولد من در شناسنامه درست نیست و مادرم تاکید می کرد روز ۱۴ مهر* ماه دنیا آمده ام، در اداره حفظ نباتات و مبارزه با آفات طاقت نیاوردم و پس از ۴۵ روز گریختم و بانی حفظ آفات زنده شدم و خیلی کم کتاب خواندم من زاده وسعت در قلب کویر رازدار با شب های پرستاره اش بودم و...من سهرابی بودم که نه از راه سپهر و آسمان بلکه از راه زمینی به اروپا رفته و پس از سال ها دوری اجباری از وطن بازگشتم اما شهرم کاشان را با هیچ جا و برق فلز زرد معاوضه نکردم... نام و یاد این عزیزان همواره گرامی باد و به قول مرحوم "دکتر قیصر امین پور"که زیبا و جاودانه  سرود: و... ناگهان چقدر زود دیر می شود! .»/ ۳۸۸

علیرضا کیهان پور

* ۱۴ مهرماه سال ها بعد در ایران "روز ملی گرامیداشت دامپزشکی" نام گرفت.

خبرهای مرتبط
برچسب ها
نظرات
ورودی نامعتبر
ورودی نامعتبر
ورودی نامعتبر
ورودی نامعتبر
ورودی نامعتبر

این پایگاه خبری بر اساس مجوز معاونت مطبوعاتی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی مشغول فعالیت است. این پایگاه خبری تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران بوده و هر گونه برداشت از مطالب آن تنها با ذکر منبع مجاز می باشد.

تمامی حقوق برای پایگاه خبری تحلیلی فاخته محفوظ است.